سیلام سیلام به دوست جونای خودم
امروز اومدم تا یه کم براتون از روز نیمه شعبان تعریف کنم
صبح روز نیمه شهبان که من از خواب بیداریدم خواهرم با دایی جان اینا به جمکران رفته بودند
و اومدم سر کامپیوترم و یه آپ کردم
بعد به یه سری از دوست جونا سر زدم و براشون نظریدم بعد یه کم تو اینترنت تابیدم تا وقت ناهار .
ناهار مامی ماکارونی درستیده بود اونم چه ماکارونی ناهار رو خوردیم
بعد مامی و ددی خوابیدن و من بازم تو اینترنت چرخیدم و چرخیدم بعد عصر به همراه مامی و ددی به خونه (به قول آرتا) مامابزرگی رفتیم و آنجا کلی به ما خوش گذشت چون عمه جان اینا هم آنجا بودن بعد همگی زیر 8 و فاصله ها را دیدیم
و طبق معمول ساعت 12:30 شام برنج و مرغ خوردیم و آن روز به خوبی و خوشی تموم شد .